یاس آبی و عطر دیوار


منیر دوباره موقع آب دادن گل ها، بیشتر روی دیوار کاهگلی آب پاشید تا پای گل و درخت ها. شیر آب را بست، کنار دیوار رفت و بو کشید. عاشق این رایحه بود، آب روی خاک.

یاس آبی از او پرسید: بوی دیوار رو بیشتر دوست داری یا بوی منو؟ منیر لبخندی زد و گفت:

ـ این دیوار هر چهار فصل خدا هست، تو نه!

گل یاس غصه دار شد و روی زمین افتاد. منیر نگاهی به او کرد و غمگین زیر لب تاًکید کرد: نگفتم!؟

 

***

پاره ای از شب گذشته بود که مراد خسته به خونه رسید. خوشحال بود که منیر بویی از ماجرا نبرده. از پشت پنجره داخل اتاق رو سرک کشید و دید منیر لباسی پوشیده که از نقش گل های یاس پر بود.

لبخندی زد و در رو روی پایه ی زنگدارش چرخوند. منیر به دیوار تکیه داد و دست هاشو پشت سر قایم کرد. مراد به او نزدیک شد. به نرمی گونه اش رو بوسید و به گردنش رسید که منیر از زیر دستش گریخت و به گوشه اتاق پناه برد.

مراد دیواری که منیر به آن تکیه داده بود را بویید و مست شد!

او همیشه عاشق بوی یاس آبی بود. 

به طرف منیر برگشت و پرسید: چی تو دستات قایم کردی؟

ـ حدس بزن.

ـ نمی دونم.

منیر با اخم پر غمزه ای جواب داد: نمی دونم که نشد جواب!

مراد گفت: راست میگی. عشقه؟

ـ نه دیوونه. عشق که تو دست جا نمی گیره.

ـ ماه رو امشب آوردی خونه نره تنهایی بشینه تو حوض.

ـ نه. ماه امشب رفته مهمونیه کوه قاف.

ـ مهربونیه؟

ـ کوفت و مهربونیه. مهربونی رو بگیری تو دستات از لای انگشتات مث ماسه می ریزه پایین.

ـ شاید چشاته.

منیر اخم تندی کرد و دست هاشو بالا آورد. به چشمانش اشاره کرد و گفت:

ـ می خوای بگی اینا رو نمی بینی؟!

اشک چشماشو پر کرد وقتی اضافه کرد:

یه یاس آبی زمین خورده هست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کیان آرت مرجع رسمی مقالات عطر روشنایی Danielle حفاظ رودیواری از نقاشي رنگ روغن لذت ببريم Michelle کسب درآمد اینترنتی تهران سوله کسب و کار اینترنتی ارومیه (سیلوانا. مرگور)